پنجرهها
Published:
شبست و تاریکی همهجا را فرا گرفته. نشستهام پشت میز کار و به دیوار روبرویم نگاه میکنم. دیواری پر از پنجره که پشت هر کدام میتوان زندگیای را دید. از راست به چپ پنجرهها را یک به یک نگاه میکنم. پنجره اول، آشپزخانهای است که چراغش روشنست. دو مرد روبروی هم، پشت میزی نشستهاند. میز بینشان به دیوار زیر پنجره چسبیده است و آنها را میتوان کنار پنجره دید. گرم صحبت هستند و گاهی گیلاس شرابی سر میکشند. پنجره بعد، اتاقی خالیست که نور زرد و گرمی آن را روشن کرده است. سه پنجره بعد، سالن نشیمن، آشپزخانه و اتاق خواب خانه دیگریست. ظاهر خانه و پنجرههای بیپرده آن گواهی میدهد که ساکنین آن تازه آمدهاند. زوج جوان و کم سنوسالی هستند. دو شمع کنار هم، نور دوستداشتنیای به اتاق نشیمن آنها داده است. دو در روبروی هم، آن سه اتاق را به هم وصل کردهست و میتوان دید که دختر و پسر جوان دائما بین اتاقها جابجا میشوند. مشغول چیدن خانهشان هستند. نگاهم را به سمت چپ ادامه میدهم و به پنجره بعد میرسم که به آشپزخانه منزل دیگری باز میشود. چراغ سقفی فنری پشت آن پنجره تا بالای میز غذاخوری که زیر پنجره قرار دارد پایین آمده است. لبه آن پنجره با گلدانهای پر برگی تزیین شده است. مردی پشت میز، تتها نشستهست. تنهای تنها...
بالای این پنجرهها، به همین ترتیب ردیف دیگری از پنجره چیده شده است، مربوط به طبقه بالاتر. تمام آنها یا تاریک هستند یا پردهای دید بیرونی را به آنها بسته است. تنها چراغ روشن، چراغ آشپزخانهایست بالای پنجره زوج جوان تازه وارد. دو دختر جوان، کنار پنجره، روبروی هم نشستهاند و هر یک سر در لپتاپ خویش دارد. گاهی با هم چیزی میگویند و میخندند. به خیابان نگاه میکنم. رهگذری میگذرد. مردیست با لباس کار. در حالی که سیگار میکشد، از چپ به راست خیابان، زیر پنجرهها، گذر میکند.
بالای این پنجرهها، به همین ترتیب ردیف دیگری از پنجره چیده شده است، مربوط به طبقه بالاتر. تمام آنها یا تاریک هستند یا پردهای دید بیرونی را به آنها بسته است. تنها چراغ روشن، چراغ آشپزخانهایست بالای پنجره زوج جوان تازه وارد. دو دختر جوان، کنار پنجره، روبروی هم نشستهاند و هر یک سر در لپتاپ خویش دارد. گاهی با هم چیزی میگویند و میخندند. به خیابان نگاه میکنم. رهگذری میگذرد. مردیست با لباس کار. در حالی که سیگار میکشد، از چپ به راست خیابان، زیر پنجرهها، گذر میکند.