بازخوانی پائولو فریره

25 minute read

Published:

خلاصه کتاب «بازخوانی پائولو فریره» نوشته ناصر یوسفی

در کتاب «بازخوانی پائولو فریره»،‌ ناصر یوسفی به معرفی پائولو فریره و کارهایش می‌پردازد. پائولو فریره، نویسنده کتاب «پداگوژی ستمدیدگان»، از چهره‌های مطرحی‌ست که به شیوه آموزش «رفتارگرایانه» که شیوه رایج آموزش در جوامع سرمایه‌داری‌ست تاخت و شکل‌ دیگری از آموزش مبتنی بر رویکرد «انسان‌گرایانه» را به دنیا معرفی کرد. فریره، روان‌شناسی انسان‌گرا بود که نمی‌خواست انسان را از دریچه فضای آکادمیک و پژوهشگاه‌ها ببیند. او انسان را هویتی در بستر جامعه می‌دید که به واسطه حضور و مشارکتش با دیگران می‌توانست رشد کند و این چیزی است که در نظام‌های رفتارگرا فراموش می‌شود. در نظام‌های رفتارگرا، دانش‌آموزان همچون ظرف‌هایی در نظر گرفته می‌شوند که باید توسط معلم پر شوند، اما انسانی که فریره معرفی می‌کند، برای آگاهی خود می‌کوشد، از موانع و محدودیت‌هایی که قدرت‌ها برای او ساخته‌اند عبور می‌کند، شک می‌کند، و سکوت خود را می‌شکند. انسان فریره، همان‌قدر که منتقد است، اهل «گفت‌وشنود» هم است، رویاپرداز است، خلق می‌کند و به زندگی و آینده امیدوار است. در این کتاب، ناصر یوسفی ابتدا به زندگی پائولو فریره می‌پردازد و سپس مروری می‌کند بر رویکرد او در مقابل مسائل زیر: «آیا آزادی ترسناک است؟»، «انسان چیست؟ انسان کیست؟»، «تمرین آزادی» و «آموزش در بستر زندگی».

زندگی فریره
پائولو فریره در سال ۱۹۲۱ در برزیل متولد شد. دوران کودکی او همزمان با مشکلات اقتصادی در برزیل بود و او از همان ابتدا با چهره فقر آشنا شد. در دوران جوانی به اندیشه‌های سوسیالیستی گرایش پیدا کرد و تحت تاثیر جنبش چپ در آمریکای لاتین قرار گرفت و پس از پایان مدرسه به روان‌شناسی و فلسفه علاقمند شد و در ۳۸ سالگی دکترای خود را در رشته «فلسفه تعلیم و تربیت» دریافت کرد. از سال ۱۹۶۰، او تلاش بسیاری در سوادآموزی مردم برزیل کرد و در سال ۱۹۶۲ طرح بزرگی را به نام «پابرهنه‌ها هم می‌توانند بخوانند» اجرا کرد. در این طرح او فرصتی را به وجود آورد تا گروه‌های مختلف مردم در مناطق گوناگون بتوانند در کنار هم مطالعه کنند و دریافت و ادراک خود را از آن‌چه می‌خوانند بیان کنند. از نظر او، آن‌چه در مطالعه ضروری بود، گفت‌گو و بحث پیرامون یافته‌های افراد از کتاب‌ها بود. او سال‌ها، آموزش و پرورش برزیل را زیر سوال برد تا اینکه بعد از کودتای نظامی برزیل در سال ۱۹۶۴ به زندان افتاد. پس از آزادی به شیلی رفت و شروع به مطاله در مورد آموزش و پروش کوبا کرد. فریره با انتشار کتاب «پداگوژی ستمدیدگان» خود را به عنوان یک متخصص نظریه‌پرداز مطرح کرد. او در سال ۱۹۹۴ کتاب «پداگوژی امید» را به عنوان کتابی در بازنگری «پداگوژی ستمدیدگان» منتشر کرد که در آن از زبان تند و انقلابی کتاب اول کاسته بود و نظرات کاربردی‌تری ارائه کرده بود. او در سال ۱۹۹۷، چشم از جهان فرو بست.
در مسیر زندگی فریره، افراد بسیاری الهام‌بخش او بودند، اما مهم‌ترین آنها عبارت بودند از اریک فروم، چه‌گوارا، ژان‌پل سارتر و هربرت مارکوزه. افکار فریره بسیار تحت تاثیر اریک فروم، به‌عنوان یکی از شاخص‌ترین روان‌شناسان انسان‌گرا، بوده است. اریک فروم در تحلیل‌هایش فقط فرد را نمی‌دید، بلکه می‌کوشید به نوع انسان توجه کند. او به بشریت اندیشید و راه‌های ارتباط گرفتن بین انسان‌ها را با هم، با خود و اطراف خود را به شکل دقیقی مدون کرد. فریره بیش از هر متخصص دیگری به نظرات فروم پرداخت و بخش اجتماعی دیدگاه‌های او را بسط داد و موفق شد که آموزش جامعه‌محور را ترویج و توسعه دهد. اما چه‌گوارا! فریره بارها چه‌گوارا را نماد بسیاری از نظریات خود معرفی کرد. یکی از موارد مهم زندگی چه‌گوارا برای فریره، تلاش او برای باسواد کردن مبارزان در جوامع مختلف بود. او برای آموزش سعی نمی‌کرد با استفاده از متون کلاسیک، یک سری مطالب بی‌محتوا را به خورد کارگران و کشاورزان دهد، بلکه آموزش را با نیازهای فرهنگی مخاطبان هماهنگ می‌کرد. یکی دیگر از ویژگی‌های چه‌گوارا، شیوه و نوع شنیدن او بود. او با احترام به نظرات گوش می‌داد و آنها را می‌شنید. او همچنین معترض «فرهنگ سکوت» بود و مردم را به نظر دادن تشویق می‌کرد. یکی دیگر از ویژگی‌های او، نگاه انتقادی به عملکرد و برنامه‌های خودش بود و بیش از هر کس، اقدامات خود را نقد می‌کرد. و در نهایت بین «نظریه» و «عمل» او هم‌بستگی عمیقی وجود داشت.
ژان‌پل سارتر یکی دیگر از نظریه‌پردازانی است که فریره تحت تاثیر او بود. یکی از مهم‌ترین نظریات او تئوری نظریه و عمل اگزیستانسیالیست‌ها بود. او معتقد بود که انسان فقط اندیشه (نظریه) نیست و انسان بودن چیزی فراتر از اندیشه است. انسان نیاز دارد که عمل کند، رنج بکشد،‌ انتخاب کند و مسئولیت بپذیرد. انسان محصول تجربه‌هایی است که به واسه کنش خود در دل زندگی به دست می‌آورد. انسان،‌ محصول اندیشه و عملی‌ست که موجودیت فردی او را شکل می‌دهد و این موجودیت فردی نمی‌تواند مستقل از موقعیت فرد در جهان و اندیشه‌های او برای کشف حقیقت باشد. برای سارتر آگاهی مقدم بر همه چیز است، اما این آگاهی در خلا شکل نمی‌گیرد، بلکه وابسته به دنیای اطراف است و از آن طریق می‌تواند تبدیل به عمل یا کنش شود. سارتر می‌گوید: «بین هستی انسان و آزادی او هیچ تفاوتی نیست.» فریره نیز مجذوب این دیدگاه بود. اما آزادی به واسطه انتخاب و مسئولیتی که در پس آن می‌آید هول‌انگیز است، به ویژه در فضای استبداد. به همین دلیل مسیری که فریره برای دست‌یابی به آزادی پیشنهاد می‌کند با چیزی که سارتر به آن می‌پردازد متفاوت است.
هربرت مارکوزه یکی دیگر از اندیشمندانی‌ست که نظرات فریره تحت تاثیر او بوده است. دو مبحث «آزادی» و «دنیای بهتر» فصل مشترک بسیاری از کارهای اوست. او به ساختن دنیایی بهتر امیدوار است که لازمه دست‌یابی به آن، اندیشه و عمل است. مارکوزه، آزادی انسان را اصل و اساس تغییر برای ساختن دنیایی بهتر معرفی می‌کند. او، دنیای ایده‌آل را این‌گونه معرفی می‌کند: جامعه‌ای بدون جنگ، بدون سرکوب، بدون استثمار، بدون فقر، و بدون اسراف. مارکوزه برای اولین بار اصطلاح ستمگر را برای نظام‌های سلطه به کار برد. او معتقد بود که نظام‌های سرمایه‌داری که آزادی انسان را تضعیف می‌کنند و به آنها امان نمی‌دهند تا هستی خود را زندگی کنند، به واقع ستمگرانی قهار هستند. او این اصطلاح را برای آموزش و پرورش ستمگر، خانواده ستمگر، و حتی پزشکی ستمگر به کار برد و به همان میزان از نظام‌های رهایی‌بخش یا آموزش و پرورش رهایی‌بخش یاد کرد. مارکوزه معتقد بود که نظام‌های سرمایه‌داری و به‌طور مشخص آموزش و پرورش در آن نظام‌ها، توانایی نقد را از گروه‌های مختلف مردم ربوده است، به همین دلیل او همواره به‌عنوان یک نیروی چپ و مخالف با اندیشه‌های سطله‌گر نظریاتش را اعلام کرده است. مهمترین تاثیری که فریره از مارکوزه گرفت همین نگاه همیشه چپ به قدرت‌ها بود و این‌که باید راهی پیدا کرد تا به شیوه‌های مختلف فضای سرکوب، ستم و سلطه را بشکند. فریره، همچنین به این نظر مارکوزه می‌پردازند که تفکر نقد در جوامع سرمایه‌داری رو به نابودی است و این وظیفه نیروهای آزادی‌بخش است که تفکر انتقادی را در جامعه ترویج دهند.

آیا آزادی ترسناک است؟
«آیا آزادی ترسناک است؟»، این سوالی‌ست که فریره می‌پرسد. فریره معتقد است که خیلی‌ها، «آزادی» را حق طبیعی خود می‌دانند، اما به راحتی نمی‌توانند این حق را به دیگران بدهند، چرا که درک از آزادی (به معنی شکوفایی استعدادها) می‌تواند برای گروهی از افراد خطرناک و ترسناک است. اما اگر من این آزادی را داشته باشم که استعدادهای خود را شکوفا کنم، دیگران نیز این حق را دارند، پس به این ترتیب اگر انسان‌های اطرافم آزاد باشند و استعدادهای خود را شکوفا کنند،‌ آیا دنیا برای من تنگ نمی‌شود؟ به نظر می‌رسد وقتی که از آزادی دیگران نگران باشیم، خود تبدیل به ستمگر و سلطه‌گر می‌شویم، یعنی افرادی که کمتر فرصت تجربه آزادی را به دیگران می‌دهند. در نتیجه، عبارت‌هایی چون آزادی یعنی هرج‌ومرج تکرار می‌شود. به‌عبارتی ترس‌های ما موجب می‌شود که آزادی را با هرج‌ومرج هم‌سطح کنیم تا در امنیت بمانیم. به باور فریره بخشی از اشکال اسارت از اینجا آغاز می‌شود، اینکه گروهی به واسطه عدم اعتمادبه‌نفس و عزت‌نفس کافی، مانع رشد خود و دیگران می‌شوند. از طرفی دیگر، او نیز معتقد است که انسان‌ها از آزادی خود بیشتر از آزادی دیگران واهمه دارند. ممکن است در ظاهر از آزادی خود استقبال کنند، اما انتخاب و مسئولیتی که در پی آزادی است هراس ایجاد می‌کند. این گروه از انسان‌ها ممکن است برای فرار از مسئولیت فردی در قبال خود و جامعه، ترجیح دهند که به انسان‌های ستم‌دیده تبدیل شوند. اگر چه این افراد به ظاهر رنج می‌کشند، اما این رنج برای آنها به مراتب کمتر از درد مسئولیت‌پذیری و تعهد فردی است،‌ چون در شکل اول همواره می‌تواند گروهی را مقصر بداند و خود را از هر نوع تصمیم‌گیری معاف بداند.
وقتی که رابطه ستم و ستمگری به هر شکلی به وجود می‌آید (چه با زور و چه خودخواسته)،‌ دیر یا زود افراد تحت ستم تلاش‌هایی برای متوقف کردن چرخه می‌کنند. اما بسیاری از این تلاش‌ها به شکست می‌انجامد. فریره معتقد است که خیلی از افرادی که برای رهایی از ستم تلاش می‌کنند، خود تبدیل به ستمگری برای فرد یا گروه دیگر می‌شوند. بسیاری از تجربیات بشر، مبارزه علیه ستمگر بوده و نه ستم. گاه فرد آزادی را تجربه می‌کند، اما از درون آزاد نمی‌شود، چرا که انسانی که از درون آزاد می‌شود، به دیگران ستم نمی‌کند. فریره معتقد است که نشانه‌هایی در رفتار ما وجود دارد که نشان می‌دهد از درون آزاد نشده‌ایم. بعضی از این نشانه‌ها عبارتند از «کنترل دیگران یا روابط دیگران»، «حسادت و مقایسه» و «رقابت». به باور فریره تا زمانی که از این نشانه‌ها آزاد نشویم، نمی‌توانیم برای آزادی دیگران موثر باشیم. همین روند آزادی را می‌توان در آموزش و پرورش هم دید. آیا معلمانی که با ذهنیت «کنترل»، «رقابت» و «مقایسه» وارد فضای برنامه‌ریزی آموزشی می‌شوند، می‌توانند نسلی را تربیت کنند که خود تبدیل به ستمگر نشوند؟ بسیاری از برنامه‌ریزان آموزشی از آزادی می‌ترسند، چون معتقدند که آزادی می‌تواند به هرج‌ومرج منتهی شود یا نسلی تربیت شود که ممکن است با معیارها و ارزش‌های ملی، سیاسی، اجتماعی و خانوادگی تربیت‌کنندگان هماهنگ نباشند. به دلیل این نگرانی‌ها، سیستم‌های آموزشی‌ای خلق می‌شوند تا بتوانند افرادی تحت تربیت را کنترل کنند. سیستم‌های آموزشی مبتنی بر کنترل، فقط کودک را در برابر تهدیدها و خطرها کنترل نمی‌کنند، بلکه احساسات، عواطف، اندیشه، خط، زبان و حتی رویای کودک را کنترل می‌کنند.
در فضای نظام سلطه، ما با یک چرخه روبرو هستیم. از یک‌سو، ستمگران می‌کوشند که افراد را تحت کنترل پرورش دهند،‌ و از سوی دیگر، ستمدیدگان سعی می‌کنند خود را از سلطه کنترل خارج کنند. اما این رهایی لزوما به معنی خودشکوفایی نیست، بلکه فقط فرار از ستم ستمگر است. به همین دلیل، همین افراد پس از دوره‌ای خود تبدیل به ستگرانی برای دیگران می‌شوند. اما چگونه می‌توان این چرخه را قطع کرد؟ پائولو فریره معتقد است که شکستن این چرخه سلطه بر عهده ستمدیده است. او باید بکوشد تا خود را آزاد و برای آزادی دیگران تلاش کند. او باید با ستم برخورد کند نه فقط با ستمگر، چرا که ممکن است ستمگر از بین برود، اما ستم باقی بماند. اما برای رسیدن در چنین موقعیتی پیش‌شرط‌هایی لازم است که مبتنی بر یک آموزش مترقی خواهد بود. به باور فریره، آموزش و پرورش مترقی بیش از هر جریان دیگری، کودکان را در مسیر آزادی قرار می‌هد. آزادی نیاز به تمرین دارد. اما بعضی از راه‌های پیشنهادی فریره در مسیر آموزش مترقی به این ترتیب هستند:
۱. فراهم کردن زمینه‌های «انتخاب» برای کودکان
۲. توجه به تفاوت‌های انسان‌ها و گروه‌های انسانی
۳. رها کردن کودکان از فضای رقابت و مسابقه
۴. آموزش این مطلب به کودکان که دنیا از پیش تعیین‌شده نیست و دنیا به واسطه تلاش و کار انسان‌ها شکل می‌گیرد
۵. آموزش این نکته که قرار نیست دنیا را تکرار کنیم، چرا که دنیا روندی تغییرپذیر و رو به رشد دارد

انسان چیست؟ انسان کیست؟
ناصر یوسفی در این فصل کتاب به دیدگاه فریره در مورد انسان می‌پردازد. دیدگاه فریره، نسبت به انسان، بسیار نزدیک به دیدگاه اریک فروم است. او معتقد است که انسان، حیوانی‌ست که از غرایز خود فراتر رفته و موفق شده حوزه‌های جدید از خود را کشف کند. انسان می‌داند که فقط به واسطه کار و فعالیتش معنا پیدا نمی‌کند، بلکه حضوری‌ست که می‌تواند اعمال، رویاها و آرزوهای خود را بررسی کند و نفس خود را مورد مطالعه قرار دهد و به این ترتیب می‌تواند اسیر اعمال و غرایز خود نباشد. می‌تواند فعالیت‌های خود را کنترل کند، هدف‌سازی کند، تصمیم بگیرد، و انتخاب کند. «تصمیم گرفتن» و «انتخاب کردن»، دو رکن مهم از ویژگی انسان است. او معتقد است که انسان فقط اشیا یا امکانات مادی را خلق نکرده است، بلکه مواردی چون نهادهای اجتماعی، جنبش‌ها، قانون، اندیشه و نظام‌های اخلاقی را نیز خلق کرده و در دوره‌های مختلف، همین موارد را نیز دگرگون کرده است. یعنی انسان هم خلق می‌کند و هم خلق خود را تغییر می‌دهد. به دلیل همین ویژگی، انسان حضوری ایستا، قاطع یا یک‌سویه نیست. فریره، انسان را جریانی از «آگاهی» می‌داند که می‌تواند از جهان بیرون بیاد و با «کردار»‌ خود (که ترکیبی از «اندیشه» و «عمل» است) جهان را دگرگون کند. به واسطه همین آگاهی، انسان انتخاب می‌کند، تصمیم می‌گیرد و نسبت به انتخاب خود متعهد می‌شود.
وقتی کودک در یک جامعه سلطه‌گر متولد می‌شود،‌ درک او از انسان، انسان رشد پیدا کرده در فرهنگ کنترل و سلطه است. برای او انسان یک حضور کنترل‌گر است و بزرگ‌ترها برای او سلطه‌گر، کنترل‌گر،‌ تهدیدکننده و تحقیرکننده هستند. به این ترتیب دریافت او از انسان، بسیار یک‌سویه است. کودکی که در چنین فضایی رشد کرده، نمی‌تواند به راحتی در جایی قرار بگیرد که به او فرصت انتخاب و تصمیم‌گیری و تجربه دهند و حتی قرار گرفتن در این موقعیت برای او هراسناک و دشوار است. به همین دلیل، افراد پس از دوره‌ای، خود طالب همان رفتاری می‌شوند که تجربه‌اش کرده‌اند، حتی اگر آن رفتارها سلطه و تهدید بوده باشد. بدین ترتیب، کودک نه تنها قدرت کنترل‌گر را قبول دارد، بلکه خود خواهان و طالب آن می‌شود. حتی اگر تلاشی هم برای آزادی خود کند، متوسل‌شدن به همان رفتارهایی است که آن را آموخته است. یعنی برای آزادی خود از خشونت، تهدید، قهر و جنگ استفاده می‌کند. به این دلایل، فریره اشاره می‌کند افرادی که با ستم مبارزه می‌کنند، به تنهایی نمی‌توانند از ستم رها شوند. به باور او ما باید در یک «جریان اجتماعی» علیه «ستم» اقدام کنیم، نه «ستمگر». حذف ستمگر به خودی‌خود منجربه آزادی نمی‌شود، چرا تا زمانی که بنیان ستم وجود داشته باشد، افراد دیگری می‌توانند سردمدار ستمگری شوند. او معتقد است که می‌توان شرایط تغییر را برای جوامع بشری زمینه‌سازی کرد و در این راستا او راه‌کارهایی را به شکل زیر پیشنهاد می‌دهد:
۱. بازنگری در تفکر آموزش بانکی (تفکر بایگانی). آموزشی که مبتنی بر شیوه‌های رفتارگرایانه است که در آن سیستم، از قبل نتایجی به‌عنوان رفتار مطلوب تعیین می‌شود و تلاش می‌شود بر اساس محرک‌های مشخص، فرد را به هدف‌های از پیش تعیین‌شده برسانند. در این نگرش، مخاطب (دانش‌آموز)، «نادان مطلق» و انتقال‌دهند (معلم)، «دانای مطلق» قلمداد می‌شود. نظام‌های رفتارگرا، در کل انسان را موجودی قابل کنترل، تطابق‌پذیر و سازگار معرفی می‌کنند. در این روش، مواردی مانند نقد، تحلیل و بیان فکر وجود ندارد و تنها چیزی که وجود دارد، متونی برای خواندن و حفظ کردن است. ادبیات، تاریخ و حتی علوم پایه در این شیوه تبدیل به متونی برای به خاطرسپردن تبدیل می‌شوند. به باور فریره تا زمانی که از جریان آموزش‌های رفتارگرا رها نشویم، نمی‌توانیم در مسیر آزادی انسان گام برداریم.
۲. تلاش برای کشف رازهای دنیا. فریره معتقد است که زندگی واقعیتی از پیش تعیین‌شده نیست و زندگی در هر دوره‌ای بر اساس ارتباط و کارهای انسان‌ها شکل نوینی به خود گرفته است. به این ترتیب، هر بخش از زندگی امروز ما و درکی که از واقعیت داریم، رازی‌ست که باید آن را کشف کنیم. آموزش و پرورش مترقی می‌کوشد که کودکان را در راه کشف این رازها یاری کند. فریره، رمزگشایی و کشف رازهای دنیا را یکی از راه‌های مهم برای جدا شدن از ستمگری و دست‌یابی به رفتار آزادمنشانه می‌داند. ابزار و راه‌کارهایی که در این مسیر می‌توان از آنها بهره برد عبارتند از: پرسش‌گری،‌ شک و تردید، توجه به دیدگاه‌های مختلف، و توجه به حدس و گمان‌ها.
۳. آگاهی به این‌که ما جهان را می‌سازیم. فریره بارها یادآوری می‌کند که انسان به واسطه کار،‌ تلاش، رنج،‌ شادی،‌ امید و درس‌هایی که از زندگی گرفته، این دنیا را ساخته است و مبارزه، حبس، مهاجرت، و ایستادگی همه بخشی از این تلاش هستند. او می‌گوید «ما در جهان نیستیم، ما با جهان هستیم.» صحبت از با جهان بودن، صحبت از همان روایتی‌ست که قرار است انسان، دنیا را کامل کند. در این دنیا قرار نیست نقشه‌های از پیش تعیین‌شده به کودک تحمیل شود، بلکه آموزش باید به‌گونه‌ای باشد که کودکان بتوانند مهارت‌هایی را کسب کنند تا هم دنیا را بسازند و هم در ساخت این دنیا نقش داشته باشند.
۴. ترویج تفکر حل‌مساله (مساله‌طرح‌کن). انسان وقتی به این آگاهی برسد که اوست که می‌تواند و باید دنیا را تغییر دهد، قطعیت دنیا برایش رنگ می‌بازد و قوانین بشری که به هر دلیل، مطلق معرفی شده‌اند، سست می‌شوند. آن‌گاه دنیا تبدیل به یک علامت سوال بزرگ می‌شود. در بسیاری ار فرهنگ‌های سلطه با کودکان به‌گونه‌ای برخورد می‌کنند که به چیزی شک نکنند، به همین دلیل در این جوامع تغییرهای بنیادین رخ نمی‌دهد. اما در تفکر حل‌مساله افراد سعی می‌کنند که دنیا را بهتر بشناسند تا بهتر بتوانند از امکانات آن استفاده کنند و مشکلات را کنار بزنند.

تمرین آزادی
از دید فریره، آزادی نیاز به تمرین دارد. پرهیز از روش‌های از پیش تعیین‌شده،‌ جدا شدن از هر اندیشه‌ای که واقعیت را غیرقابل‌تغییر می‌داند، آگاهی به این اصل که جهان با ما شکل می‌گیرد، و تلاش برای کشف رازهای دنیا، راه‌هایی برای قرار گرفتن در مسیر آزادی است. ما نمی‌توانیم چیزی را به زور به کسی یاد دهیم و نمی‌توانیم با تهدید و فشار رفتاری را به صورت پایدار به وجد آوریم. به همین دلیل در فرآیند آموزش لازم است از جایی شروع کنیم که کودکان ایستاده‌اند. قرار نیست ما کودکان را مجبور کنیم تا از جایی که به‌عنوان والد یا معلم ایستاده‌ایم حرکت کنند و با ما هماهنگ شوند. به باور فریره، همان‌قدر که کودک لازم است با ما هماهنگ شود، به‌مراتب ما به‌عنوان معلمان کودک نیاز داریم تا با او هماهنگ شویم. در کارهای توسعه و برنامه‌های جامعه‌محور نیز همین اصل وجود دارد و باید با مردم از آن‌جایی شروع کرد که هستند. وقتی کاری پیش نمی‌رود و مقاومت‌ها زیاد می‌شود، احتمالا دست‌اندرکاران آموزش از جایی که مخاطبان خود ایستاده‌اند آغاز نکرده‌اند. به باور فریره وقتی در کاری از اصرار و زور استفاده می‌کنیم، نشان می‌دهد که بنیان کار اشتباه است. در مقابل، به جای تحمیل و فشار مضاعف، بهتر است آسیب‌شناسی کنیم و مسیر درست را برای فرایند آموزش در پیش بگیریم.
آگاه‌سازی، فرایندی یک‌سویه نیست و قرار نیست مانند نظام‌های تبلیغاتی فقط از جانب «دانایان مطلق» به مردم منتقل شود، بلکه این فرایند به واسطه «گفت‌وشنود» شکل می‌گیرد. نظریات فریره نسبت به مبحث گفت‌وگو بسیار انقلابی و تند است. او افراد موثر را تشویق به گفت‌وشنود با توده‌های مردم، انجمن‌ها، نهادهای مدنی و گروه‌های مختلف اجتماعی می‌کند و در مقابل نه تنها هیچ اصراری در گفت‌وگو با ستمگران ندارد بلکه افراد را از آن کار منع می‌کند، چرا که منافع ستمگران اجازه این کار را نمی‌دهد. در گفت‌وشنود قرار نیست که ارتباطی یک‌سویه از سمت کنش‌گران اجتماعی دنبال شود، بلکه آن‌چه مهم است شکل گرفتن تعاملی بین کنش‌گران و مخاطبان است. همین شیوه در کار با کودکان جریان دارد. گفت‌وشنود این امکان را می‌دهد تا خواسته‌های مخاطبان مشخص شود و آنها بدانند که چقدر با خواسته‌های خود فاصله دارند. از سوی دیگر، این امکان را می‌دهد که مخاطبان با یک وضعیت مطلوب آشنا شوند و خواسته‌های خود را با این وضعیت ارزیابی کنند. اما گفت‌وشنود یک رخ‌داد ناگهانی و سریع نیست، بلکه روندی‌ است که در زمان شکل می‌گیرد و نیاز به صبوری دارد. در این مسیر باید فرصت‌هایی را فراهم کرد تا مردم و به ویژه کودکان و نوجوانان با تمرین‌هایی منطق گفت‌شنود را تجربه کنند. به عنوان مثال می‌توان به تمرین‌های زیر اشاره کرد:
۱. فرصت دادن برای حرف زدن
۲. فرصت دادن به کسانی که کمتر اجازه حرف زدن دارند
۳. توجه به افرادی که حضورشان انکار می‌شود
در جوامعی که حق حرف‌زدن از افراد گرفته شده باشد، وقتی که به آنها فرصت گفت‌وشنود داده می‌شود، طبیعی‌ست که آن گروه به واسطه فقدان تجربه و تمرین‌های لازم به خطا می‌افتد. گاه این آسیب‌ها به سطحی می‌رسند که می‌توانند فضای گفت‌وشنود را تنگ کنند یا موجب ناامیدی شوند. برخی از آسیب‌هایی که در این راستا می‌توان به آن اشاره کرد عبارتند از:
۱. بی‌احترامی و رفتار تند
۲. برخورد عجولانه
۳. اظهارنظر بی‌رویه
۴. اظهارنظر قاطع
۵. جبران تمام دوره‌های سکوت
۶. برخورد با فرصت‌دهندگان گفت‌و‌شنود
با توجه به این مسائل می‌توان دریافت که گفت‌وشنود یک نوع مهارت است. مهارتی که باید آن را آموخت و تمرین کرد. فریره معتقد است که نیروهای کنش‌گر در جریان شکل‌دهی گفت‌وگو باید به چند اصل توجه کنند:
۱. دوست داشتن مخاطب
۲. جدا نکردن خود از مردم
۳. پرهیز از سلطه در گفت‌وشنود
۴. باور داشتن به تغییر
۵. توجه به منافع همگان
۶. توجه به راه‌حل‌های دیگر

آموزش در بستر زندگی
از دید فریره، «یادگیری»، یک موضوع مجزا و منفک از زندگی انسان نیست. کسی نمی‌تواند آن را از بیرون وارد دنیای کودک کند و کسی هم نمی‌تواند یادگیری را تحمیل کند. به نظر فریره، آن‌چه موجب یادگیری در فرد می‌شود این است که آن موضوع چقدر با نیازهای فرد در جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند هماهنگی دارد. هر چه این هماهنگی بیشتر باشد، آن فرد برای درک و آموختن آن موضوع مهیاتر است. یکی از اصول مهم رشد کودک، تجربه‌هایی است که کودک در دوران زندگی به دست می‌آورد. والدین و معلمان باید کمک کنند تا کودک فرصت تجربه داشته باشد و حتی تجربه‌های تازه‌ای را خلق و ابداع کند. والدین و معلمان می‌توانند تجربه‌های خود را بیان کنند و درس‌های خود از این تجربه‌ها را بگویند، اما نمی‌توانند انتظار داشته باشند که کودکان درک یکسانی از آن تجربه‌ها به دست بیاورند. حتی نباید انتظار داشته باشند که کودکان آن تجربه را بفهمند. به همین دلیل اگر به یادگیری پایدار و عمیق ایمان داریم، لازم است کمک کنیم هر کودکی تجربه خود را پیش ببرد. به‌واسطه همین تجربه‌هاست که کودک به وحدت «عمل» و «ایده» می‌رسد.
تعریفی که فریره از «شناخت» دارد عبارت است از کنش آگاهانه بر واقعیتی عینی که ذهن، آنها را تشکیل می‌دهد. یعنی وقتی انسان بر اساس واقعیت‌های عینی زندگی عمل می‌کند، به واسطه این عمل، درک متفاوت و نوینی از آن واقعیت به‌دست می‌آورد و به سطحی از شناخت دست پیدا می‌کند. فرد به وحدتی پویا از «عمل» و «ایده» بر اساس واقعیت دست می‌یابد که این روند همان «شناخت» است. شناختی که وقتی شکل بگیرد، انسان عمیقا وارد فضای «یادگیری» می‌شود. پس اگر ما فرصت‌هایی برای تجربه‌های کودکان فراهم نکنیم، اگر موضوع‌های آموزش و تجربه را از بطن زندگی آنها نگیریم، و اگر به کودک فرصت ندهیم آزادانه در بستر زندگی خود به چالش بپردازد، «شناخت» و «یادگیری» در کودک به‌وجود نمی‌آید.
فریره معتقد است زمانی کودکان می‌توانند در فضای واقعی زندگی باشند که به آنها فرصت دهیم در کنار توده مردم باشند. به همین دلیل، ضروری‌ست هر چه زودتر مهارت‌های گفت‌وشنود را از دوره خردسالی با کودکان تمرین کنیم. گفت‌وشنود فقط به معنای حرف زدن یا حرف شنیدن نیست، بلکه جریانی‌ست که به مجموعه‌ای از توانایی‌ها مانند پرسش‌گری، شک، اعتماد، انتخاب، فرضیه‌سازی، استدلال، استنتاج، تحلیل، ارزیابی و نقد می‌پردازد. اما نکته مهم‌تر از آموختن مهمارت‌های لازم برای گفت‌وشنود، توجه به ارتباط‌هایی است که در این ماجرا باید شکل بگیرد، یعنی ارتباط انسانی با انسان دیگر. به واسطه نبود ارتباط، چیزی که به وجود می‌آید، رقابت، مقایسه و حسادت است. این رفتار را بسیاری از نظام‌های آموزشی ترویج می‌دهند. رسالت نظام‌های شاگرد اولی، رودررو قرار دادن کودکان با یکدیگر است و طبیعی‌ست که چنین سیستمی، نمی‌تواند مدافع فرهنگ گفت‌وشنود باشد. آن‌چه فریره از آن حمایت می‌کند، آموزش مبتنی بر مشارکت، هم‌دلی، هم‌کاری و منطق گفت‌وشنود است. اما مشارکت به معنی حذف فردیت نیست و قرار نیست شهروندان یک جامعه با نام مشارکت، فردیت خود را سرکوب کنند. بلکه مشارکت راهی است تا هر فرد بتواند استعدادهای خود را بشناسد و ایده‌های خود را خلق کند.
در مقابل، قدرت‌های سلطه‌گر علاقه‌ای به ترویج برنامه‌های گفت‌وشنود ندارند و ترجیح می‌دهند که رابطه‌ای بین مردم و گروه‌های مردمی شکل نگیرد. به همین منظور رفتارهایی انجام می‌دهند که به جدایی انسان‌ها دامن می‌زند. برای مثال، تفرقه ایجاد می‌کنند، موفقیت‌های فردی را تشویق می‌کنند، و میل به پیروزی را تبلیغ می‌کنند. با توجه به تمام این تعاریف، روشن است که معلم دیگر تعریف کلیشه‌ای و یک‌سویه ندارد. فریره با معلمی که خود را دانای کل می‌داند و هر جریانی را بدون تعامل کودک و جامعه کودک پیش می‌برد مخالف است. معلم برای فریره، تسهیل‌گری است که با آگاهی از زمان و مکان و موقعیت و با آگاهی از بالندگی کودک می‌کوشد جریانی را برای شکوفایی استعدادهای کودک بیابد.