صحنه اول، صحنه دوم

2 minute read

Published:

صحنه اول:
تو دفتر دانشکده نشسته بودم. امتحان تموم شده بود. صدای هم‌همه از توی راهرو به گوش می‌رسید. هر از گاهی کله‌ای می‌اومد داخل دفتر، سرک می‌کشید و می‌رفت. آفتاب کم‌جون زمستونی از لای کرکره به زور خودش رو به اتاق می‌رسوند. نشسته بودم روی صندلی و سرم رو تکیه داده بودم به دیوار پشتم. برام چای آوردن. خم شدم و استکان چایی رو برداشتم و گذاشتم روی میز چوبی پایه کوتاهی که جلوم بود. همونطور خم نشستم و به بخار چای نگاه کردم. متوجه نشدم چقدر در اون حال بودم، که حضور کسی روبروم، پشت میز پایه کوتاه، من رو به خودم آورد. سر بلند کردم. دختری بود. دختری ظریف که دست‌های گره‌خورده‌اش رو گرفته بود جلوی سینه‌اش. شرمی تو چشماش بود.
«می‌تونم چند دقیقه وقتتون رو بگیرم؟»
«بفرمایید»
«می‌شه بیرون از دفتر باهاتون صحبت کنم»، با سر به بقیه که تو دفتر نشسته بودن اشاره کرد و گفت: «آخه اینجا نمی‌شه»
«مشکلی نیست، حرفت رو بزن»
من‌منی کرد و گفت:
«من امتحانم رو خیلی بد دادم، اما باید حتما درس‌هام رو پاس کنم، آخه، شهریه دانشگاه برام خیلی زیاده، نمی‌تونم دوباره پول بدم برای این درس»
بعد با کمی شک و ناز ادامه داد: «می‌تونم شماره تماس‌تون رو داشته باشم»
جواب دادم: «نه!»
از این جواب کوتاه و خشک و خالی از روح جا خورد،
«هممم، خانم‌تون گوشی‌تون رو نگاه می‌کنه؟»
احتمالا از حلقه دستم متوجه شده بود که متاهل هستم.
«نه، ولی برای چی می‌خواهی؟»
سکوتی کرد و دیگه جوابی نداد. رفت.

صحنه دوم:
نزدیک غروب بود. سوار مترو بودم. کرج - تهران. نشسته بودم و از پنجره بیرون رو نگاه می‌کردم. تو فکر بودم. چند صندلی اون‌طرف‌تر، سه تا از پسرهای کلاس نشسته بودن و داشتن با هم حرف می‌زدن و بلندبلند می‌خندیدند. بعد از چند دقیقه پاشدن و اومدن صندلی کناریم نشستن.
«سلام استاد! خسته نباشی»
«سلام، مرسی»
یکی‌شون که از همه فربه‌تر بود با خنده گفت: «استاد، شما ماهواره داری؟»
گفتم: «بله، چطور؟»
یکدفعه بی‌مقدمه گفت: «کانال‌های سکسی هم نگاه می‌کنی؟»
جواب دادم: «والا چی بگم»
همه با هم زدن زیر خنده.
دیگه اعتنایی نکردم، دوباره روم رو کردم به پنجره و بیرون رو نگاه کردم. تقریبا دیگه چیزی دیده نمی‌شد. همه جا تاریک بود. صدای خنده پسرها بلند بود. دوباره رفتم به فکر. همه فکرم پیش دخترک بود.