استبداد شایستگی
Published:
چند روز پیش، ریکارد آندرسون وارد مدرسه بزرگسالان در شهر اوربرو سوئد شد، تفنگ خود را به سوی دانشآموزان نشانه گرفت و شلیک کرد. بیش از ده نفر و در نهایت خود را کشت. وقتی که به گذشته ریکارد نگاه میکنیم، میبینیم که او پیشتر در همان مدرسه درس میخوانده، بیش از ده سال بیکار بوده، و از نظر اجتماعی در انزوا زندگی میکرده. با اینکه انگیزه او از حمله مشخص نیست، اما شرایط او بازتابدهنده مشکلات عمیقتری در جامعه است که میتوان آنها را به کاستیهای نظام «شایستهسالاری» مرتبط دانست. نظامی که مایکل سندل در کتاب «استبداد شایستگی» به آن پرداخته است.
مایکل سندل از ایده شایستهسالاری انتقاد میکند، ایدهای که موفقیت را صرفا نتیجه استعداد و تلاش فردی میداند و نقش عوامل اجتماعی و اقتصادی که فرصتها را شکل میدهند، نادیده میگیرد. در چنین نظامی، شکست، تنها به گردن فرد انداخته میشود. افرادی که به هر دلیل از قافلهی بازار کار عقب ماندهاند، در زندگی خود دچار مشکل هستند، و خود را بازنده میدانند، اغلب کسانی تصور میشوند که به اندازه کافی تلاش نکردهاند و وضعیت آنها نتیجه «ناشایستگی» آنهاست. و این مساله میتواند باعث ایجاد احساس بیکفایتی، شرم از خود، و تنهایی و طردشدگی شود، بهویژه برای افرادی مانند ریکارد که سالها با بیکاری طولانیمدت دست و پنجه نرم کردهاند.
هنگامیکه افراد چنین حس طردشدگی از سوی جامعه داشته باشند، از نظر اجتماعی به رسمیت شناخته نشوند، یا فرصتهای برابر در اختیارشان قرار نگیرد، میتوانند به رفتارهای مخربی روی آورند. البته این متن بهمعنی تبرئه کردن فرد یا در نظر نگرفتن مسئولیت شخصی نیست، بلکه تاکید آن توجه به شکست بزرگتری در سطح جامعه است، شکست در ایجاد سیستمهای حمایتی فراگیر، و حرکت در جهت عکس. حرکتی که منجر به هر چه محکمتر کردن ساختارهایی میشود که در آن افراد هر چه بیشتر احساس نادیده گرفتهشدن، بیپناهی، و انزوا میکنند.
مایکل سندل از ایده شایستهسالاری انتقاد میکند، ایدهای که موفقیت را صرفا نتیجه استعداد و تلاش فردی میداند و نقش عوامل اجتماعی و اقتصادی که فرصتها را شکل میدهند، نادیده میگیرد. در چنین نظامی، شکست، تنها به گردن فرد انداخته میشود. افرادی که به هر دلیل از قافلهی بازار کار عقب ماندهاند، در زندگی خود دچار مشکل هستند، و خود را بازنده میدانند، اغلب کسانی تصور میشوند که به اندازه کافی تلاش نکردهاند و وضعیت آنها نتیجه «ناشایستگی» آنهاست. و این مساله میتواند باعث ایجاد احساس بیکفایتی، شرم از خود، و تنهایی و طردشدگی شود، بهویژه برای افرادی مانند ریکارد که سالها با بیکاری طولانیمدت دست و پنجه نرم کردهاند.
هنگامیکه افراد چنین حس طردشدگی از سوی جامعه داشته باشند، از نظر اجتماعی به رسمیت شناخته نشوند، یا فرصتهای برابر در اختیارشان قرار نگیرد، میتوانند به رفتارهای مخربی روی آورند. البته این متن بهمعنی تبرئه کردن فرد یا در نظر نگرفتن مسئولیت شخصی نیست، بلکه تاکید آن توجه به شکست بزرگتری در سطح جامعه است، شکست در ایجاد سیستمهای حمایتی فراگیر، و حرکت در جهت عکس. حرکتی که منجر به هر چه محکمتر کردن ساختارهایی میشود که در آن افراد هر چه بیشتر احساس نادیده گرفتهشدن، بیپناهی، و انزوا میکنند.