چندی پیش

less than 1 minute read

Published:

سال ۷۸ بود. ۱۸ تیر. واقعه کوی دانشگاه. فردا و پس‌فردايش تجمع. ۲۰ تیر بود. شب. سردر دانشگاه تهران. لباس‌شخصی‌ها در يك سوى خیابان. در حفاظ گاردی‌ها. ما در سويى ديگر. در حفاظ نرده هاى راه راه دانشگاه. ما مشغول سنگ‌پراکنی به آنها. آنها مشغول پراندن سنگ‌ و گاز اشک‌آور به ما. شاید سنگ من به سر کسی خورده باشد. به سر یک لباس‌شخصی.
گذشت. ۱۱ سال گذشت.
با خود مرور می‌کنم آن روزها را. در پى چه بودم؟ در پى آزادی؟ و حال نمى‌دانم كه آن روزها تعريفم از آزادى چه بود و از آن چه مى‌خواستم، اما اين را مى‌دانم كه به این فکر نمی‌کردم که آن لباس‌شخصی هم، یکی از همان آدم‌هایی‌ بود که دل من برای آزادیش می‌تپید.