از خاک برآمدیم و بر باد شدیم
Published:
این هم شد نتیجه پنج سال کار من. پنج سالی که چونان برق و باد گذشت. پنج سالی که دانشی را آموختم. یعنی سعی کردم بیاموزم. اما سوال اینجاست که آیا به آن میزان که دانشی را آموختهام، آگاهی هم کسب کردهام؟ نمیدانم! چرا که دانش و آگاهی را مقولههایی جدا از هم میدانم. چه انسانهای آگاهی را دیدهام که سر کلاسی نبودهاند و چه زیادتر عکس آن را. و شاید یکی از معضلات کسب دانش، همین باشد. اینکه آن ریسمان دانش چنان دور آدمی تنیده شود که مانع کسب آگاهی شود. و هیچ چیز جز آن غرور کذایی دانستن، مانع آگاهی نیست. آن غرور دانستن، آن توهم آگاهی.
و مشکل از آنجا شروع میشود که دانش در این دنیای «زیبای زیبای زیبا»، بیطرف نیست. از آنجا شروع میشود که تولیدکنندگان دانش به طبقه خاصی اختصاص دارند. و از آنجا شروع میشود که خروجی دانش برای همگان یکسان توزیع نشده است. و نتیجه طبیعی این توزیع غیر یکنواخت، چیزی جز توهم آگاهی نیست. منظور، تکرار مکررات و پرورش توهم دشمن و دستان پلید در پس داستان نیست. موجیست که جریان دارد و هر آنچه که مقابل آن بایستد با خود میبرد. برای مثال، برای منی که دانشآموخته کامپیوتر هستم، گوگل و فیسبوک و مایکروسافت ریسرچ میشوند پیشروان دانش و تو برای آنکه از داستان عقب نیفتی چارهای جز رقابت در مسیری که آنها گشودهاند نداری. باید وارد تجارت دانش شوی وگرنه در آن موج غرق میشوی. و حال سوال این است که آیا دانش تولیدی آنها ذرهای از درد گرسنگان سومالیایی کاسته است؟ آیا دانش تولیدی آنها جلوی خونهای ریخته شده کودکان فلسطینی را گرفته است؟ شاید با کمک دانش آنها بدانیم «که در لیفه شلوار فلان صوفی عهد بوق چند تا شپش وجود داشته»، اما مطمئنا نمیتوانیم بدانیم که «در دل یاره چه گذشته است»*.
بهتر است در همین لحظه خودم، خودم را محاکمه کنم قبل از آنکه دیگری لب به شکایت گشاید که حال که خرت از پل گذشته، به فکر سوال افتادهای. یاد آن نوشته فریدون تنکابنی افتادم که میگفت: «ما آدمهای خیلی زرنگی هستیم. زرنگ و حسابگر. پر میخوریم، اما به گرسنهها که میرسیم، صمیمانه میخواهیم ثابت کنیم که امتلای معده از گرسنگی بدتره. اتومبیل به جونمون بستهست، اما به پیادهها که میرسیم، صادقانه میگیم که پیادهها از سوارهها آسودهترند. ... بله، ما آدمهای زرنگی هستیم، خیلی زرنگ. بهترین راه اینه که نگذاری دیگران سرزنشت کنند، اینه که خودت، خودت رو سرزنش کنی. این حرفا هم که گهگاه به زبونمون میآد، برای تسکین وجدانه. برای اینکه به خودمون ثابت کنیم هنوز هم آدمای خوبی هستیم. ضمنا تا حالا حرف، هیج کس رو نکشته»**. من هم میخواهم خودم را قبل از دیگران سرزنش کنم و رشوهای دهم به وجدان زخم خوردهام. برای همین هم هست که خود را مقابل این پرسش قرار میدهم که چرا؟ چرا این مسیر را طی کردم.
اعتراف میکنم که آن زمان که راه را آغاز کردم نمیدانستم چرا این مسیر را انتخاب کردم. چرا کامپیوتر؟ چرا علوم فنی؟ چرا جامعهشناسی نه؟ و یا کشاورزی؟ اعتراف میکنم که من با موج رفتم و یا موج من را با خود برد. من ناآگاه را. اما حال که به پایان این دوران رسیدهام، خرسندم از گذراندن آن. نه از دانشی که سعی کردم بیاموزم، چرا که به باور من آن دانشی را که آموختهام و مکتوبی را که نوشتهام بعد از چند سالی از گردونه خارج میشود و اگر بخواهم با تواضع آبکی روشنفکری آن را توصیف کنم، بعد از دورانی ارزشی برابر با کاغذ توالت بیشتر ندارد. اما خرسندم از گذران آن دوران و اگر در زمان به عقب بازگردم، باز همان مسیر را انتخاب میکنم، و این البته نه به خاطر دانشیست که سعی کردم بیاموزم، که به خاطر خود فرایند آموختن است که به من آموخت چگونه فکر کنم.
* یاره - علیاشرف درویشیان
** ملاحتهای پنهان و آشکار خردهبرژواها - فریدون تنکابنی
و مشکل از آنجا شروع میشود که دانش در این دنیای «زیبای زیبای زیبا»، بیطرف نیست. از آنجا شروع میشود که تولیدکنندگان دانش به طبقه خاصی اختصاص دارند. و از آنجا شروع میشود که خروجی دانش برای همگان یکسان توزیع نشده است. و نتیجه طبیعی این توزیع غیر یکنواخت، چیزی جز توهم آگاهی نیست. منظور، تکرار مکررات و پرورش توهم دشمن و دستان پلید در پس داستان نیست. موجیست که جریان دارد و هر آنچه که مقابل آن بایستد با خود میبرد. برای مثال، برای منی که دانشآموخته کامپیوتر هستم، گوگل و فیسبوک و مایکروسافت ریسرچ میشوند پیشروان دانش و تو برای آنکه از داستان عقب نیفتی چارهای جز رقابت در مسیری که آنها گشودهاند نداری. باید وارد تجارت دانش شوی وگرنه در آن موج غرق میشوی. و حال سوال این است که آیا دانش تولیدی آنها ذرهای از درد گرسنگان سومالیایی کاسته است؟ آیا دانش تولیدی آنها جلوی خونهای ریخته شده کودکان فلسطینی را گرفته است؟ شاید با کمک دانش آنها بدانیم «که در لیفه شلوار فلان صوفی عهد بوق چند تا شپش وجود داشته»، اما مطمئنا نمیتوانیم بدانیم که «در دل یاره چه گذشته است»*.
بهتر است در همین لحظه خودم، خودم را محاکمه کنم قبل از آنکه دیگری لب به شکایت گشاید که حال که خرت از پل گذشته، به فکر سوال افتادهای. یاد آن نوشته فریدون تنکابنی افتادم که میگفت: «ما آدمهای خیلی زرنگی هستیم. زرنگ و حسابگر. پر میخوریم، اما به گرسنهها که میرسیم، صمیمانه میخواهیم ثابت کنیم که امتلای معده از گرسنگی بدتره. اتومبیل به جونمون بستهست، اما به پیادهها که میرسیم، صادقانه میگیم که پیادهها از سوارهها آسودهترند. ... بله، ما آدمهای زرنگی هستیم، خیلی زرنگ. بهترین راه اینه که نگذاری دیگران سرزنشت کنند، اینه که خودت، خودت رو سرزنش کنی. این حرفا هم که گهگاه به زبونمون میآد، برای تسکین وجدانه. برای اینکه به خودمون ثابت کنیم هنوز هم آدمای خوبی هستیم. ضمنا تا حالا حرف، هیج کس رو نکشته»**. من هم میخواهم خودم را قبل از دیگران سرزنش کنم و رشوهای دهم به وجدان زخم خوردهام. برای همین هم هست که خود را مقابل این پرسش قرار میدهم که چرا؟ چرا این مسیر را طی کردم.
اعتراف میکنم که آن زمان که راه را آغاز کردم نمیدانستم چرا این مسیر را انتخاب کردم. چرا کامپیوتر؟ چرا علوم فنی؟ چرا جامعهشناسی نه؟ و یا کشاورزی؟ اعتراف میکنم که من با موج رفتم و یا موج من را با خود برد. من ناآگاه را. اما حال که به پایان این دوران رسیدهام، خرسندم از گذراندن آن. نه از دانشی که سعی کردم بیاموزم، چرا که به باور من آن دانشی را که آموختهام و مکتوبی را که نوشتهام بعد از چند سالی از گردونه خارج میشود و اگر بخواهم با تواضع آبکی روشنفکری آن را توصیف کنم، بعد از دورانی ارزشی برابر با کاغذ توالت بیشتر ندارد. اما خرسندم از گذران آن دوران و اگر در زمان به عقب بازگردم، باز همان مسیر را انتخاب میکنم، و این البته نه به خاطر دانشیست که سعی کردم بیاموزم، که به خاطر خود فرایند آموختن است که به من آموخت چگونه فکر کنم.
* یاره - علیاشرف درویشیان
** ملاحتهای پنهان و آشکار خردهبرژواها - فریدون تنکابنی