غرور کاذب

1 minute read

Published:

در فیسبوک نوشتم: بار نزدیک خونه آگهی استخدام بارتندر گذاشته. نوشته که رزومه‌تون رو بفرستید. این کار رو همیشه دوست داشتم. با خودم فکر کردم که با رزومه الانم هیچ شانسی برای گرفتن این کار ندارم. گویی که مسیر رو درست نرفتم. دو روز بعد از آن دوستی، کامنتی گذاشت که انگیزه نوشتن متن زیر شد:
در پایین نوشته قبل در رابطه به علاقه‌ام به حرفه بارتندری، دوستی نظر داده بود که نوشته‌ام برگرفته از یک حس سانتی‌مانتالیسم و غرور کاذب بوده. هر چند که در هنگام نوشتن اون متن این حس رو نداشتم، اما دقیق‌تر که به مساله نگاه کردم دیدم که می‌شه به مساله از اون زاویه هم نگاه کرد و از اون لحاظ با نظر این دوست همراه شدم. با این نظر که گویی بعد از رسیدن به موقعیت‌هایی که عمری براشون تلاش کردی، حالا می‌خواهی با یک ژست آبکی بگی که این موقعیت‌ها برات ارزشی ندارن و می‌خواهی پس‌شون بزنی، اینکه بگی رها و آزاد هستی، اینکه بگی در قید و بند دنیا نیستی، اما واقعیت داستان اینه که با تمام وجود به اون موقعیت‌هات چسبیدی و جرات رها کردن‌شون رو نداری و اینکه به قول فریدون تنکابنی «تا حالا حرف، هیج کس رو نکشته، اما پای عمل که به میون بیاد، کمیت همه‌مون بدجوری لنگه. حتی یک عمل خیلی‌خیلی کوچک و کم‌اهمیت، چیزی که بخواد ما رو از مسیر عادت و آسایش و تنبلی همیشگی‌مون منحرف کنه، اونوقت خودمونو نشون می‌دیم. بدجوری چنگ و دندون نشون می‌دیم. پس حالا که به این خوبی خودمونو می‌شناسیم، بهتر عرق‌مونو بخوریم و زندگی‌مونو بکنیم و زیاد وارد معقولات نشیم. آره، این‌جوری بهتره».
مرسی از این دوست عزیز برای تلنگری که زد.