دوگانگی
Published:
ميدان بهارستان را كه به سمت جنوب پيشگيری، میرسی به چهارراه سيروس و آن را كه ادامه دهی، سمت راست، بازاری را ميبينی به نام امامزادهيی واقع در آن؛ بازار سيد اسماعيل. داخل بازار. سرای نجاردار. كوچه امينالدوله. داخل كوچه، فضايی است به نام «باغچه». فضايی محفوظ در بين خرابهيی از ساختمانهايی كه هر كدام تاريخی در پيش دارند. ميانه ميدان باغچه، پر است از انباشتهيی از لباس. لباسهای دست دوم و مردمانی كه در آن بين، در پی پوششی درخور هستند. دوگانگی عجيبيی است. دوربينی در دست دارم. دوربينی كه در آن ميانه پر هياهو، حسی از تضاد را ايجاد میكند. دوربينی كه جدايت میكند از ساكنان آن سرا. دوربين را كه در دست میگيری، خارج از جمع هستی و اگر آن را بپوشانی امكان به تصوير كشيدن آن فضا از بين میرود. در ترديد هستم. از صاحب بساطی میپرسم كه آيا میتوانم عكسی از آن محيط بگيرم. جواب او وجود دوگانگی را شفافتر میكند و تصميمگيری من را آسانتر. مادری را میبينم كه با وسواسی خاص لباسهايی را از آن توده عظيم لباس جدا میكند. با دقت، پشت و روی آنها را نگاه میكند و آنچه را كه میپسندد در كيسهيی میگذارد و آنچه را كه نمیخواهد به كناری میاندازد. مادری كه آفتاب، چهره سرخی به او اهدا كرده است. در كنار آن توده لباس، بساطهای ديگری نيز يافت میشود. گوشیهای همراه از كار افتاده. قفلهای شكسته. سر عروسكی و ... حتی مسواكی به ظاهر مصرف شده. كودك آن مادر، با شيطنت معصومانهيی، كيسه لباس جمع شده را روی زمين میكشد. دوگانگی عجيبی است. جواب آن مرد، تصميم من را آسان میكند. او كه گوشزد كرد، جمع حاضر رغبتی به ثبت شدن تصويرشان در عكسی ندارند. او كه گفت گرفتن هر عكس ممكن است به بريده شدن نانی بينجامد و نيز يادآور شد كه پس از گرفتن عكسی، شايد ديگر دوربينی باقی نماند. دوربين را در كيف میگذارم و ادامه میدهم. پيری چرخدستی سنگينی را به دنبال خود میكشد. از كنار مغازهيی میگذرد. نگاهم به سوی مغازه میچرخد. مغازه پر است از عروسكهای angry birds. دوگانگی عجيبی است. آن شخصيتهای موهومی كه خزنده تا سنتیترين لايههای جامعه ما نفوذ كردهاند، در كنار آن انباشته لباس، در كنار آن بساط كهنهفروش.