افریم

2 minute read

Published:

چند وقتی هست که با تعدادی از بچه‌های مهاجر آشنا شده‌ام. بچه‌های ۱۶-۱۷ ساله. بچه‌هایی که از کشورهای مختلف آماده‌اند. بچه‌هایی که برای رهایی از زندگی رنج‌بار خود تن به خطر دادند، از مرزها گذشتند، به دل دریاها زدند و بخت یارشان بود که مسیر را زنده به پایان رساندند. پایانی که آغاز راه است. آغاز راهی پر پیچ و خم و نامشخص. «افریم» اهل ارتیره است. او آرزو دارد که خواننده شود و امیدوار است که بتواند روزی برای خانواده‌اش کاری کند. خانواده‌ای با هفت خواهر و برادر کوچکتر که به همراه مادر از اریتره به سومالی پناه آورده بودند و او که به امید ساختن آینده‌ای بهتر به سوئد آمده است. سعی داشتم با او زبان انگلیسی کار کنم. کار سختی بود. زبان مشترکی نداشتیم. چند هفته‌ای با او کار کردم. کار خوب پیش نرفت. احساس ناتوانی کردم. ناتوانی از آموزش ساده‌ترین مطالب. من که سال‌ها تدریس کرده‌ام،‌ چرا اینجا کم آوردم؟

برای افریم نتوانستم کاری کنم و سعی کردم تمرکزم را روی بچه‌های اهل افغانستان بگذارم که مشکل صحبت کردن نداشته باشم. اکثر این گروه از بچه‌ها از ایران آمده‌اند. بچه‌هایی که سال‌ها در ایران کار کردند، کار ساختمانی، خیاطی، باغبانی، بدون آنکه فرصتی برای آموزش داشته باشند. بدون آنکه لحظه‌ای سر کلاسی بوده باشند و تنها خاطره کودکی‌شان کار است. خیلی از این بچه‌ها به سختی می‌توانند ساده‌ترین جملات را بخوانند. سعی دارم به آنها انگلیسی و کامپیوتر یاد دهم. اولین جلسه آموزش کامپیوتر، بعد از صحبت از ساده‌ترین مفاهیم، و بعد از روبرو شدن با چشم‌های خیره بچه‌ها، فهمیدم که باید تمام آموخته‌های سال‌های آموزشم را به کناری بگذارم و زبان و ادبیاتی نو از ابتدا بسازم. زبانی با ساده‌ترین کلمات برای بیان ساده‌ترین مفاهیم. چقدر درس‌هایی که این سال‌ها خواندم ناکارامد و بی‌فایده‌ هستند اینجا.

اما در این بین یک نفر هست که چون ستاره می‌درخشد، «نورعلی». او چند سالی هست که به سوئد آمده. نورعلی برای من نماد انگیزه و اراده‌ست. او که تحصیل را ۱۳ سالگی در سوئد شروع کرده و تصمیم دارد در رشته کامپیوتر درسش را ادامه دهد. با او برنامه‌نویسی جاوا کار می‌کنم. با خودم فکر می‌کنم که این توان بالا چطور سال‌ها در کارگاه‌های تنگ و تاریک به هدر رفته. یا همین الان چقدر نورعلی‌ها، که هر کدام ستاره‌ای هستند، دارند می‌سوزند بدون آنکه توان نورفشانی داشته باشند. سال‌هاست که تصمیم گرفتم برای مشکلات دنبال مقصر نگردم و اگر مشکلی هست خودم برای رفع آن تلاش کنم. اما برای داشتن شرایط این بچه‌ها در ایران نمی‌توانم خودم را به عنوان یکی از «ما» مقصر ندانم.