دو
Published:
امروز که رفته بودم دو، بعد از مدت زمانی به نقطهای رسیدم که دیگه حس کردم توانم به انتها رسیده و باید کمکم آروم کنم و راه برم، اما در همون لحظه دیدم پسربچهای کنار خیابون داره برام دست میزنه، خلاصه برای اینکه شرمنده نشم مجبور شدم تا وقتی که از دیدش محو بشم، با سرعت تمام بدوم.