درآمدی جامع بر نظریههای فمینیستی
Published:
در یک دوره شش ماهه، با تعدادی از دوستان، کتاب «درآمدی جامع بر نظریههای فمینیستی» نوشته رزماری تانگ رو جمعخوانی کردیم. کتاب خوبی که مروری بر دیدگاههای مختلف فمینیستی داره و سعی کرده که اونها رو مورد بررسی قرار بده. خلاصهای از دیدگاههایی که در این کتاب مورد بررسی قرار گرفتهاند را در ادامه میآورم:
فمینیسم لیبرال: در نظر لیبرالها جامعه سالم، جامعهایست که در آن، افراد آزادی عمل داشته باشند و امکان شکوفایی برای آنها فراهم باشد. بر همین اساس، فمینیستهای لیبرال در طول سدههای مختلف با تمرکز به شیوههای گوناگون سعی در ایجاد اینچنین جامعهای داشتند که از این میان میتوان به تاکید به «آموزش برابر» و همچنین «برابری آزادیهای مدنی و فرصتهای اقتصادی» برای مردان و زنان اشاره کرد. از شخصیتهای مهم این دیدگاه میتوان از ولستون کرافت، جان استوارت میل، هریت تیلور و بتی فریدان نام برد.
فمینیسم مارکسیست: فمینیستهای مارکسیست ستم بر زنان را بیش از آنکه نتیجه اقدام فردی بداند، آن را به ساختارهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ملازم با سرمایهداری نسبت میدهند. به باور آنها ممکن نیست کسی، به ویژه از میان زنان، بتواند در جامعه طبقاتی (که اختیار دسترنج هزاران انسان فاقد قدرت به دست شمار اندکی از صاحبان قدرت است) به فرصتهای برابر دست یابد. از منابع مهم این دیدگاه میتوان به کتاب «منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت» نوشته فردریش انگلس اشاره کرد که در آن دو پیشفرض برای رهایی زنان در نظر گرفته شده است: (۱) ورود زنان به عرصه عمومی کار و (۲) اجتماعی شدن کار خانگی و پرورش کودک. از اشخاص تاثیرگذار این دیدگاه میتوان از مارگارت بنستون، ماریارزا دالاکوستا، سلما جیمز و باربارا برگمان یاد کرد.
فمینیسم رادیکال: فمنیستهای رادیکال معتقدند که نه لیبرالها و نه مارکیسیتها به عمق قضایا پی نبردهاند، چرا که به باور آنها ستم بر زنان محصول نظام مردسالاریست که قدرت و سلطه و رقابت از ویژگیهای آن است. یکی از مایههایی که کمابیش در ادبیات فمنیستهای رادیکال موج میزند تاثیر زیستشناسی مادینه بر درکیست که زنان از خود و منزلت و کارکرد خود در قلمرهای خصوصی و عمومی دارند. محافظهکاران ضدفمنیست، طبیعت زن را سرنوشت محتوم و تغییرناپذیر میدانند، اما قصد فمنیستهای رادیکال چون و چرا کردن در مفهوم نظم طبیعی و غلبه بر هر گونه اثر مفنیست که زیستشناسی بر زنان و شاید بر مردان داشته است. دیدگاههای فمینیستهای رادیکال را میتوان از دو منظر مختلف بررسی کرد: (۱) تولیدمثل و مادری کردن و (۲) جنسیت و میلجنسی. در مساله تولیدمثل و مادری کردن، تلاش آنها برای مقابله با کنترل مردان بر بدن زنان (بارداری، سقط جنین و ...) و مقابله با خشونت علیه زنان (آزار جنسی، هرزهنگاری و ...) است و در مساله جنسیت و میلجنسی، تلاش آنها بر مقابله با بهکارگیری میل جنسی زنان در خدمت خواسته و امیال مردان و همچنین تلاش برای ساختن تصویر تازهای از میل جنسی زن بوده است. شولامیث فایرستون، آن اُکلی، آدرین ریچ، کیت میلت، مریلین فرنچ، مری دیلی، شارلوت بانچ، آندریا دئورکین، کاترین مکینان و ادری لرد از افراد مطرح این دیدگاه هستند.
فمینیسم روانکاوانه: بر اساس زیستینگری فروید، نقش تولیدمثلی، هویت جنسیتی و ترجیح جنسی زن، محصول جبری فقدان قضیب است و هر زنی که از طبیعت مقدر خود سرپیچی کند باید نابهنجار دانست. تصویر ناخوشایند غبطه قضیب باعث خشم بسیاری از فمینیستها شده بود. با اینحال دستهای فمینیستها سعی کردهاند با محور قرار دادن نظریات فروید، اما با اعمال اصلاحاتی بر آن، از دیدگاه روانکاوانه به مسائل زنان بپردازند. آلفرد آدلر، کارن هورنای، کلارا تامپسون، دوروتی دینرستین، نانسی چودورو، کارول گیلیگان، جولیت میچل و لوی استروس از چهرههای شناخته شده فمینیسم روانکاوانه هستند.
فمینیسم سوسیالیست: فمینیسم سوسیالیست در واقع آمیزهایست از فمینیسم مارکسیست، رادیکال و روانکاوانه. دو دیدگاه کلی در فمینیستهای سوسیالیست وجود دارد: (۱) به مردسالاری و سرمایهداری بهعنوان دو گونه رابطه اجتماعی جداگانه با منافع جداگانه نگاه میشود که هرگاه با هم ترکیب شوند، زنان را به شدت مورد ظلم قرار میدهند و (۲) مردسالاری و سرمایهداری همراه هم در نظر گرفته میشوند که در این حالت، فمینیستهای سوسیالیست سعی کردهاند با جایگزین کردن تقسیم کار جنسی به جای تقسیم طبقاتی و همچنین تفسیر جدیدی از مفهوم از خودبیگانگی، تعریف یکپارچهای از مردسالاری و سرمایهداری ارائه دهند. فمینیسم سوسیالیستی بر وحدت و یگانگی تاکید میکند، هم به معنای یکپارچگی در تمامی وجوه زندگی زنان و هم به معنای ایجاد وحدت در نظریههای فمینیستی. از چهرههای شناختهشده این دیدگاه میتوان از جولیت میچل، هایدی هارتمن، آیریس یانگ و آلیسون جاگر نام برد.
فمینیسم اگزیستانسیالیست: در این دیدگاه سعی شده که از منظر هستیشناسانه به مسائل زنان پرداخته شود. در کتاب، با اشاره به آرای ژانپل سارتر، دو نوع هستی تعریف شده است: «هستی در خود» که وجود مادی و ثابتیست مشترک میان انسان و جانوران و گیاهان و جامدات، و «هستی برای خود» که به وجودی آگاه و پویا اشاره دارد و مختص انسان است. هر انسان سعی میکند که خود، آزاد و تعالیجو باشد و دیگران، اسیر و درونمانا تا به این ترتیب هستی خود را تثبیت کند. با تمرکز بر این ایده، سیمون دوبوار در کتاب «جنس دوم» اشاره میکند که مردان، خویشتن را «خود» و زنان را «دیگری» قرار دادهاند و از آنجا که دیگری تهدیدی برای آزادی مرد است، پس مردان آنها را به انقیاد خود درآوردند. اما زنان چگونه به دیگری شدند؟ سیمون دوبوار سعی کرده با اشاره به دادههای زیستشناسانه، روانکاوانه و ماتریالیسم تاریخی به این مساله بپردازد.
فمینیسم پسامدرن: فمنیستهای پسامدرن جستوجو در پی پیدا کردن روایتی یگانه و جهانشمول از واقعیت را نمونه اعلای «تفکر مردانه» میدانند، چرا که چنین برهمنهادی نه امکانپذیرست و نه مطلوب. امکانپذیر نیست چون تجربیات زنان متعلق به طبقات و نژادها و فرهنگهای مختلف با هم فرق دارد و مطلوب نیست چون امر واحد و امر حقیقی افسانههایی فلسفیست که از آنها برای زانو درآوردن و یک کاسه کردن تفاوتهایی که بهترین نشانههای وضعیت بشرند بهرهبرداری شده است. اگر فمنیسم یکی نیست و بسیار است تعجبی ندارد، زیرا زنان یکی نیستند و بسیارند. الن سیسکو، لوس ایریگاری و ژولیا کریستوا از چهرههای مطرح این دیدگاه هستند که نظریاتشان در این کتاب مورد بررسی قرار گرفته است.
فمینیسم لیبرال: در نظر لیبرالها جامعه سالم، جامعهایست که در آن، افراد آزادی عمل داشته باشند و امکان شکوفایی برای آنها فراهم باشد. بر همین اساس، فمینیستهای لیبرال در طول سدههای مختلف با تمرکز به شیوههای گوناگون سعی در ایجاد اینچنین جامعهای داشتند که از این میان میتوان به تاکید به «آموزش برابر» و همچنین «برابری آزادیهای مدنی و فرصتهای اقتصادی» برای مردان و زنان اشاره کرد. از شخصیتهای مهم این دیدگاه میتوان از ولستون کرافت، جان استوارت میل، هریت تیلور و بتی فریدان نام برد.
فمینیسم مارکسیست: فمینیستهای مارکسیست ستم بر زنان را بیش از آنکه نتیجه اقدام فردی بداند، آن را به ساختارهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ملازم با سرمایهداری نسبت میدهند. به باور آنها ممکن نیست کسی، به ویژه از میان زنان، بتواند در جامعه طبقاتی (که اختیار دسترنج هزاران انسان فاقد قدرت به دست شمار اندکی از صاحبان قدرت است) به فرصتهای برابر دست یابد. از منابع مهم این دیدگاه میتوان به کتاب «منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت» نوشته فردریش انگلس اشاره کرد که در آن دو پیشفرض برای رهایی زنان در نظر گرفته شده است: (۱) ورود زنان به عرصه عمومی کار و (۲) اجتماعی شدن کار خانگی و پرورش کودک. از اشخاص تاثیرگذار این دیدگاه میتوان از مارگارت بنستون، ماریارزا دالاکوستا، سلما جیمز و باربارا برگمان یاد کرد.
فمینیسم رادیکال: فمنیستهای رادیکال معتقدند که نه لیبرالها و نه مارکیسیتها به عمق قضایا پی نبردهاند، چرا که به باور آنها ستم بر زنان محصول نظام مردسالاریست که قدرت و سلطه و رقابت از ویژگیهای آن است. یکی از مایههایی که کمابیش در ادبیات فمنیستهای رادیکال موج میزند تاثیر زیستشناسی مادینه بر درکیست که زنان از خود و منزلت و کارکرد خود در قلمرهای خصوصی و عمومی دارند. محافظهکاران ضدفمنیست، طبیعت زن را سرنوشت محتوم و تغییرناپذیر میدانند، اما قصد فمنیستهای رادیکال چون و چرا کردن در مفهوم نظم طبیعی و غلبه بر هر گونه اثر مفنیست که زیستشناسی بر زنان و شاید بر مردان داشته است. دیدگاههای فمینیستهای رادیکال را میتوان از دو منظر مختلف بررسی کرد: (۱) تولیدمثل و مادری کردن و (۲) جنسیت و میلجنسی. در مساله تولیدمثل و مادری کردن، تلاش آنها برای مقابله با کنترل مردان بر بدن زنان (بارداری، سقط جنین و ...) و مقابله با خشونت علیه زنان (آزار جنسی، هرزهنگاری و ...) است و در مساله جنسیت و میلجنسی، تلاش آنها بر مقابله با بهکارگیری میل جنسی زنان در خدمت خواسته و امیال مردان و همچنین تلاش برای ساختن تصویر تازهای از میل جنسی زن بوده است. شولامیث فایرستون، آن اُکلی، آدرین ریچ، کیت میلت، مریلین فرنچ، مری دیلی، شارلوت بانچ، آندریا دئورکین، کاترین مکینان و ادری لرد از افراد مطرح این دیدگاه هستند.
فمینیسم روانکاوانه: بر اساس زیستینگری فروید، نقش تولیدمثلی، هویت جنسیتی و ترجیح جنسی زن، محصول جبری فقدان قضیب است و هر زنی که از طبیعت مقدر خود سرپیچی کند باید نابهنجار دانست. تصویر ناخوشایند غبطه قضیب باعث خشم بسیاری از فمینیستها شده بود. با اینحال دستهای فمینیستها سعی کردهاند با محور قرار دادن نظریات فروید، اما با اعمال اصلاحاتی بر آن، از دیدگاه روانکاوانه به مسائل زنان بپردازند. آلفرد آدلر، کارن هورنای، کلارا تامپسون، دوروتی دینرستین، نانسی چودورو، کارول گیلیگان، جولیت میچل و لوی استروس از چهرههای شناخته شده فمینیسم روانکاوانه هستند.
فمینیسم سوسیالیست: فمینیسم سوسیالیست در واقع آمیزهایست از فمینیسم مارکسیست، رادیکال و روانکاوانه. دو دیدگاه کلی در فمینیستهای سوسیالیست وجود دارد: (۱) به مردسالاری و سرمایهداری بهعنوان دو گونه رابطه اجتماعی جداگانه با منافع جداگانه نگاه میشود که هرگاه با هم ترکیب شوند، زنان را به شدت مورد ظلم قرار میدهند و (۲) مردسالاری و سرمایهداری همراه هم در نظر گرفته میشوند که در این حالت، فمینیستهای سوسیالیست سعی کردهاند با جایگزین کردن تقسیم کار جنسی به جای تقسیم طبقاتی و همچنین تفسیر جدیدی از مفهوم از خودبیگانگی، تعریف یکپارچهای از مردسالاری و سرمایهداری ارائه دهند. فمینیسم سوسیالیستی بر وحدت و یگانگی تاکید میکند، هم به معنای یکپارچگی در تمامی وجوه زندگی زنان و هم به معنای ایجاد وحدت در نظریههای فمینیستی. از چهرههای شناختهشده این دیدگاه میتوان از جولیت میچل، هایدی هارتمن، آیریس یانگ و آلیسون جاگر نام برد.
فمینیسم اگزیستانسیالیست: در این دیدگاه سعی شده که از منظر هستیشناسانه به مسائل زنان پرداخته شود. در کتاب، با اشاره به آرای ژانپل سارتر، دو نوع هستی تعریف شده است: «هستی در خود» که وجود مادی و ثابتیست مشترک میان انسان و جانوران و گیاهان و جامدات، و «هستی برای خود» که به وجودی آگاه و پویا اشاره دارد و مختص انسان است. هر انسان سعی میکند که خود، آزاد و تعالیجو باشد و دیگران، اسیر و درونمانا تا به این ترتیب هستی خود را تثبیت کند. با تمرکز بر این ایده، سیمون دوبوار در کتاب «جنس دوم» اشاره میکند که مردان، خویشتن را «خود» و زنان را «دیگری» قرار دادهاند و از آنجا که دیگری تهدیدی برای آزادی مرد است، پس مردان آنها را به انقیاد خود درآوردند. اما زنان چگونه به دیگری شدند؟ سیمون دوبوار سعی کرده با اشاره به دادههای زیستشناسانه، روانکاوانه و ماتریالیسم تاریخی به این مساله بپردازد.
فمینیسم پسامدرن: فمنیستهای پسامدرن جستوجو در پی پیدا کردن روایتی یگانه و جهانشمول از واقعیت را نمونه اعلای «تفکر مردانه» میدانند، چرا که چنین برهمنهادی نه امکانپذیرست و نه مطلوب. امکانپذیر نیست چون تجربیات زنان متعلق به طبقات و نژادها و فرهنگهای مختلف با هم فرق دارد و مطلوب نیست چون امر واحد و امر حقیقی افسانههایی فلسفیست که از آنها برای زانو درآوردن و یک کاسه کردن تفاوتهایی که بهترین نشانههای وضعیت بشرند بهرهبرداری شده است. اگر فمنیسم یکی نیست و بسیار است تعجبی ندارد، زیرا زنان یکی نیستند و بسیارند. الن سیسکو، لوس ایریگاری و ژولیا کریستوا از چهرههای مطرح این دیدگاه هستند که نظریاتشان در این کتاب مورد بررسی قرار گرفته است.