یلدا
Published:
نمیخواهم از کلیشههای پاییز، این فصل دوستداشتنیم بنویسم. نمیخواهم از صدای خوش خشخش برگهای زیر پا و خاطرات شیرین دوران کودکی و آجیل و هندونه شب یلدا بنویسم. نمیخواهم از بوی خاک بارانخورده که مست آنم بنویسم. میخواهم از دلنشینترین پاییز عمرم بنویسم. پاییزی که گذشت. پاییزی که در بین بچههای دانشکده کامپیوتر گذشت. بچههایی که هر کدوم منشاء شور و زندگی هستند. بچههایی که دیدن هر کدومشون به من توانی میدهد برای کار کردن، برای حرکت کردن، برای زندگی کردن. بچههایی که هر کدوم امید خانوادهای هستند. بچههایی که میدانم جایی، «قلبی» برای آنها میتپد. میخواهم از پاییزی بگویم که هر لحظهاش ثبت شده است در خاطرم. چه لحظههای کلاس سیستمعاملش، چه فضای با صفای سایتش، چه دود سیگار دم درش، و چه دکه آقا یعقوبش که همهمه بچههایش شده است نوای خوشآهنگ هر روز عصر من. و تمام اینها یعنی زندگی. یعنی امید. امید به آیندهای بهتر. امید به تولد خورشید. امید به یلدا.