چرا ظرف مرا بشکست لیلی؟
Published:
چهار ماه پیش فکر میکردم که همه چیز دارم، اما درست در همون موقع، خیلی ساده دیدم که همه اونچه که فکر میکردم دارم در لحظهای دیگه ندارم. سخت بود، خیلی سخت. اما الان خوشحالم و شاکر برای گذروندن اون دوران. دورانی که خیلی چیزها رو دیدم و فهمیدم. دیدم منی که خیلی راحت برای بقیه بالا منبر میرفتم و صحبت از ایمان و استقبال از اتفاقها میکردم، چه ساده همه اونها رو زیر پا گذاشتم. منی که دم از ایمان میزدم و همیشه میگفتم آدم باایمان در هر حالتی شاده، از درون شده بودم عین غم. و دیدم فاصله حرف تا عمل رو، و در کنار اونها دیدم دوستیها رو. شاید اون دوران فقط تلنگری بود به من برای به خود اومدن. برای منی که همیشه شعارم دل نبستن به دنیا بود تا بهم نشون بده که تا چه حد دلبسته این دنیام. شاید اون دوران برای آزاد کردن من از قید بندهای ذهنم بود. انگار که اون دوران بهم میگفت که آهای آدم پرمدعا حواست هست. حواست هست که در کجای این دنیا ایستادهای و مسئولیتت چیه. باید که میشکستم. باید که میشکستم تا دوباره برمیخواستم. باید که دیوانه میشدم. باید که دیوانه میشدم و خانهام رو ویران میکردم و اونوقت تازه میتونستم با عاشقان همخانه شم.